"بسم ِ الله ِ الرّحمن
الرّحیم "
تا اینجای عمرم، خانواده، فامیل، دوستان و آشنایان و کسانی
که منو میشناسند، بهم بی احترامی نکردند خدا رو شکر؛ و اغراق نیست اگه بگم احترام
ِ خاصی برام قائل هستند؛ حتی بزرگترهایی مثل ِ مامانجونی و باباجونی، که با محبت
ِشون شرمنده م میکنند؛ شاید نوه ی اول بودن تو هر دو تا خانواده، تأثیر گذاشته
باشه تو این مسأله؛ شاید هم نه.؛
حتی دوستی مثل الهه، که صمیمی هستیم با هم؛ اما به گفته
خودش، رفتار و صحبت کردنش با من، با بقیه ی دوستاش فرق میکنه؛ و خلاصه که خیر
ببینند این اطرافیان، که هرچند گاهی با وجود ِ اختلاف عقاید و سلایق، بی احترامی
ندیدم ازشون؛
اما.
امان از دو تا از همکاران و در واقع: هم اتاقی های اداره،
که گاه و بی گاه، با طعنه و کنایه هاشون، با بی محلی هاشون، و با حرف هایی که پشت
ِ سرم میزنند، من و رنجوندند.؛ نمیدونم چطور میشه در جوابت، وقتی صداشون میزنی،
بگن: جانم، ولی از اون طرف غیبتتو بکنن!!! تازه این قسمت ِ خوب ِ ماجراست! یه وقت
هایی که علناً گارد میگیرن و دست به دست ِ هم، کاری میکنن که بگی چقدر غریب
نوازن!!!
نمی فهمَمِشون.؛ نمی فهمم وقتی من تو کار کسی دخالت
نمیکنم، اون ها چرا دخالت میکنند؟ نمی فهمم وقتی اولین بار برای تعارفی که برای کمک
کردن بهم کرد و بهش گفتم دستت درد نکنه، خودم انجام میدم، در جواب گفت: دستت در
نکنه که.آقای محمدی گفتن! (یعنی خودم نمیخواستم کمک کنم)؛ نمی فهمم سر ِ یه
بیرون رفتن ِ چند ماه ِ قبل، تا مدتها حرف شنیدن! برای چی بود؟ چون نظرمو گفته
بودم که من فلان جا رو ترجیح میدم؟!! نمی فهمم
چرا وقتی بعد از یه هفته که از مسافرت برگشتم، به زور جواب ِ سلامم رو دادن و حتی
یه کلمه نگفتن: رسیدن بخیر!!! نمی فهمم
چرا وقتی یکیشون داره میره بیرون صبحونه بگیره برای خودش و دو نفر دیگه، حتی از من
سؤال هم نمیکنه که شما چیزی نمیخواین؟! که هرچند اگه میگفت هم، من تشکر میکردم و
جواب ِ منفی میدادم، چون خودم صبحونه می بَرم؛ حرف ِ من حرف ِ صبحونه نیست؛ حرف ِ
احترامه، حرف ِ ادب.
نمی فهمم سر ِ کار از همه چیز صحبت میکنند(حتی حرف هایی که
اصلاً مناسب ِ سر ِکار نیست)، اون وقت وقتی من به خاطر ِ اینکه از عروسی با یکی
دیگه از همکاران برگشتم خونه و با شخصی که قرار بود برگردم، برنگشتم، از شخص ِ
مذکور عذرخواهی کردم، با لحن ِ خاصی بهم گفت: تو ساعت ِ اداری، حرف ِ غیر ِ اداری
نزنیم!!! اون هم کسانی که از مدل مو و لباس و عروسی و خواستگاری و غیره و ذلک، با
هم حرف میزنن تو همین ساعت ِ اداری!!! نمی
فهمم جلوی کسی ظاهر و حفظ کردن و پشت ِ سرش حرف زدن! یعنی چی؟ و چطور میشه انقدر
راحت در مورد ِ آدم هایی که چشمت تو چشمشون میفته، کلمات ِ ناشایستی به کار ببَری!
نمی فهمم طعنه ی یکیشون رو که چند روز ِ قبل، در جواب ِ
"امروز از همه زودتر اومدم اداره" ی یکی از خانم ها، گفت: پس به تو هم
باید کارت ِ هدیه بدن!!!!!! (نقل به مضمون) . و اینجا بود که دیگه نتونستم تحمل
کنم و بهش یادآوری کردم که حواسم به کنایه هاشون هست و از این به بعد دیگه ساکت نمی
مونم در مقابل ِشون.؛
احترام ِ هم کار بودن هیچی، اما کاش احترام ِ پنج سال
اختلاف ِ سنّ ِ مون رو نگه میداشتند.؛
کلاً حرف ها خوب یادم می مونه؛ شاید به خاطر ِ همینه که
باعث شد بنویسم و ثبت کنم تو : "رواق"؛ اون هفته انقدر از دستشون ناراحت
بودم که گفتم راضی نیستم ازشون و خودشون میدونن و خدا.؛ اما بعد به دلایلی، از
حرفم برگشتم؛ بخشیدمشون، راضی ام؛ راضی شدم تا خدا هم راضی باشه ازم؛ اما. رفتار
و کردارشون یادم نِمیره.
و آخِرَ دعوانا أن ِ الحمدُ لله ِ ربّ العالَمین.
* نمیخوام بگم من خوب و علیه السلام هستم و رفتارم بی عیب و نقصه؛ اما حداقلش اینه که سعی میکنم به کسی بی احترامی نکنم.
درباره این سایت