" بسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم "

اکثر وقت هایی که به خاطر ِ انجام ِ کارهام میام سرِ لپ تاپ، میدونم که به اینجا میرسم؛

یعنی در اصل، به شوق ِ همین کار، لپ تاپ و روشن میکنم؛ به شوق ِ اینکه آخر ِ شب بشه، من جی میلم رو باز کنم و بخونم.؛
با بعضی هاش بخندم، با بعضی هاش هنوز هم به فکر فرو برم، و با بعضی هاش، ببارم.؛

و هنوز و همچنان، "سلام ِ آخر" ِ احسان خواجه امیری بشه پس زمینه ی سناریوم؛ سناریویی که تنها بازیگرش، یه جفت چشمه که اون جمله ها هنوز هم براش تازه ست؛ یعنی نمیخواد که کهنه بشه؛  نمیخواد، که هنوز آخر ِ شب ها "فاللهُ خیرُ حافظاً" میخونه و فوت میکنه؛ نمیخواد، که هنوز خواب میبینه.؛

یه نوعی از "رفتن" و "نبودن" هست که خیلی سخته.
و اون:  نبودن در عین ِ بودن ، و بودن در عین ِ نبودنه؛

البته که بستگی به آدم ها داره و میزان ِ دغدغه مندی شون؛ اما برای کسی مثل ِ من، اون "بودن" اگه بزرگ باشه، بزرگ باقی خواهد موند؛
و سختیش اونجاست که دل ِ تنگت هی میگیره و تو هیچ کاری نمیتونی براش بکنی.؛
نهایتش سر زدن به همین خطوطیه که باقی مونده

انگار آن روزها، متولد ِ دنیای دیگری بودیم، وطن و شهر و دیاری دیگر
این وطن مصر و عراق و شام نیست   *   این وطن شهری ست کان را نام نیست



* چون که گُل رفت و گلستان شد خراب، بوی گُل را از که جوییم؟ از گلاب.
** عنوان، عنوان ِ آخرین ایمیل َم است در جواب ِ (ایمیل آخرم).؛
*** حتی برای نوشتن ِ چنین پستی که کلمات، خودشون میخوان رها بشن هم، ابا دارم انگار!

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

❣دیار خورشید❣ من کوه نیستم نکات روانشناسی برای همه لَمپاسو پرستار سالمند ، پرستار کودک ، پرستار در منزل زندگي برتر Jessica من یک ایرانی هستم درسی بلاگ Kevin