"بسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم"

 
میدونم که دارم سرِ خودمو گرم میکنم؛
که اگه غیر از این بود، باید تخته میکردم درِ هرچی به اصطلاح نوشتن رو.؛
یه کانالِ تلگرام، یه پیجِ اینستاگرام و البته قبل از همه، این وبلاگ. گاهی به خودم میگم: که چی بشه؟!  از احساساتت، دلِ تنگت، حال و احوالت، به کی میخوای بگی؟! اصلا کی حال و حوصله داره این روزها؟  که آدم ها روز به روز، بیشتر شبیه میشن به ربات هایی با برنامه های از پیش تعیین شده.؛ 
سر زدنِ شون به دنیای مجازی هم از سرِ عادته؛ انگشتِ اشاره شون ناخودآگاه، روی صفحه گوشی، از پایین به بالا سُر میخوره و قلبی رو لمس میکنه که.
به خدا که لمس کردنِ قلب ها این شکلی نیست.
که با یه اشاره سُرخ بشه و با یه اشاره سفید! که زنگی و رومی نداشته باشه براش و همه رو دَرهَم بریزه توو کیسه! و شاید حتی گرو کِشی کُنه که: اگه این، قلبِ منو لمس کرد، منم قلبش رو لمس میکنم!!!!

قبلنا این نبود روالِِ زندگی.؛
انقدر دَرهَم نبود همه چیز؛  سَوا کردنی بود؛ لمس کردنِ قلب ها آبکی نبود، پاک نمیشد اصلا! 
که اگه قلبی میلرزید، راستکی آتیش میگرفت و سُرخ میشد؛ وقتی قلبی رو لمس میکرد، دیگه جاودانه می موند اثرِ انگشتش روی اون قلب.؛ انقدر که حتی اگه سالها میگذشت، اون قلب، اون دل، شعله داشت هنوز از اون آتیش.؛
آدم ها "گوش" بودند برای هم؛ دوستی ها حتی رنگِ دیگه ای داشت؛ و بودند کسانی که در وصفِ شون میشد گفت: " این آدما اصلا شبیهِ ت راه نِمیرن".؛

این "که چی بشه؟"ی همیشگیِ پسِ ذهنم، خیلی وقت ها اذیتم میکنه؛ نمیدونم راست میگه یا نه!  فقط:
میدونم که دارم سرِ خودمو گرم میکنم؛
که اگه غیر از این بود، باید تخته میکردم درِ هرچی به اصطلاح نوشتن رو.؛


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Courtney ورودی استخدامی تکنسین پزشکی Kimberly هاشم عباسی سیستم صوتی و تصویری اتومبیل آمل ویس موسسه سنجش سپاهان ( احمد نورمحمدی ) کویر پلاس هامونک وبلاگ روستای صومعه علیا ثابت مدیا